جدول جو
جدول جو

معنی گنده دهان - جستجوی لغت در جدول جو

گنده دهان
کسی که دهانش بوی بد بدهد
تصویری از گنده دهان
تصویر گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
گنده دهان
(گَ دَ / دِ دَ)
گنده دهن. آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهه:
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز.
سوزنی.
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ.
سوزنی.
زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ
چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
گنده دهان
کسی که دهانش بوی بد دهد گنده دم: ز نخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنچه دهان
تصویر غنچه دهان
معشوق زیبا که دهانش به سان غنچۀ گل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده دماغ
تصویر گنده دماغ
گنده بینی، کسی که بینیش بد بو باشد، کنایه از متکبر، مغرور، کنایه از بدخلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده زبان
تصویر گنده زبان
کسی که بی سبب به دیگران ناسزا بگوید و دشنام بدهد، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ بَ)
بارانی که در فصل سرما بارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ فَ/ فِ)
در تداول عوام، کسی که سخنان نفهمیده و بزرگتر از حد خود میزند
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
متکبر و سرکش. (آنندراج). متکبر و باغرور و بددماغ. (ناظم الاطباء) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زآن کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد.
سوزنی.
، آنکه از هر چیز زود قهر کند. زودرنج، آنکه بینی او بوی بد بدهد:
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ زَ)
آنکه بسیار بد مردمان گوید. بدزبان:
هرچه بخواهد بده که گنده زبان است
دیو رمیده نه کنده داند و نه رش.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ/ دِ دَ هََ)
گنده دهان: و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و دباغان آوه و... گنده دهنان ورامین... (کتاب النقض ص 474)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد:
سری که اهل قلم پیش او قلم کردار
همیشه بسته میانندی و گشاده دهان.
سوزنی.
، خوشرو. خنده رو. خوشحال. خندان. طلق الوجه
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ دَ)
زیبارویی که دهان وی بسان غنچۀ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه. (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب. (آنندراج) :
کشت مرا دلش به کین، هست لبش گوا بر این
خامشی گواه بین، غنچه دهان کیست او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 658).
غنچه دهان من بیا تنگدلی من ببین
بی تو چگونه زنده ام سنگدلی من ببین.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ دَ)
پنبه دهن:
پنبه دهانی به زمان دراز
با همه کس گرم سر و سوزساز.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کسی که بینی اش بوی بد دهد: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. (سوزنی)، متکبر مغرور، زود رنج، بد خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده بهار
تصویر گنده بهار
بارانی که در فصل سرما بارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پران
تصویر گنده پران
کسی که نفهمیده سخنانی بزرگتر از حد خود زند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بد مردمان بسیار گوید بد زبان: هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیور میده نه کنده راند و نه رش. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دهنی
تصویر گنده دهنی
بدبویی دهان گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند دهانی
تصویر گند دهانی
بدبویی دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دهان
تصویر گشاده دهان
آنکه دهانی گشاد دارد، خوشرو خوشحال خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنچه دهان
تصویر غنچه دهان
زیبارویی که دهان وی بسان غنچه گل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دهان
تصویر پنبه دهان
کم گوی کم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دهانش بوی بد دهد گنده دم: ز نخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند دهان
تصویر گند دهان
کسی که دهان وی بوی بد دهد: اسد (دلالت کند بر)، . . گند دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دهانی
تصویر گنده دهانی
بدبویی دهان گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند دهن
تصویر گند دهن
کسی که دهان وی بوی بد دهد: اسد (دلالت کند بر)، . . گند دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پران
تصویر گنده پران
((~. پَ))
کسی که سخنانی بیشتر از فهم خود می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده دهن
تصویر گنده دهن
اکهی
فرهنگ واژه فارسی سره
افاده دار، بددماغ، پرافاده، پرفیس وافاده، متکبر، مغرور
متضاد: افتاده، متواضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد